انجمن‌های فارسی اوبونتو

جامعه کاربران => کافه اوبونتو => نویسنده: lomion در 13 اسفند 1386، 06:09 ق‌ظ

عنوان: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: lomion در 13 اسفند 1386، 06:09 ق‌ظ
- حالا بگو چی رُ جا گذاشتی‌؟ اینجا همه چیز هست، سی دی‌های لایو، دی وی دی های اوبونتو و خانواده اوبونتو، با کوبونتوی کی دی ای ۴ و پارسیکس هم هست. خودمم چند تا توزیع دیگه مثل فدورا و اپن سوزی دارم که اگه کسی نخواد اوبونتو نصب کنه بشه یه کاری کرد...
- پژمان، چیزی که می‌خوام توی اینا نیست.
- ببینم نکنه رفتی یه توزیع فضایی بیاری! ببیـ.... ایـ.... ـشـ
- صدات داره قطع وصل می‌شه، خودم رو به جشن نصب اوبونتو می‌رسونم! خیالت تخت
- تلفن را قطع کرد. باید به سرعت می‌رفت و برمی‌گشت تا دیر نکند.
*‌‌*‌‌*
اتاقش، از نظر خودش همیشه مرتب بود اما نه با نظمی که خیلی‌ها دوست دارند. یک میز کامپیوتر بود و کلی وسیله و یادداشت... پشت در که نبود، فقط لیست کارها نه چندان جالب به انتظار انجام شدن ایستاده بودند. به سراغ تختش رفت. اما آن را پیدا نکرد. پایین به جز یک سی‌دی و یک ماژیک برای نوشتن روی آن چیزی نبود. به سراغ کمدش رفت باز نبود! به نظر آخرین بارقه امید بود که می‌توانست او را در برابر تسلیم در برابر نظم از نوع دیگر(!) نجات دهد و حالا جایی به فکرش نمی‌رسید که آن را دید. کنار وسایل کار و انواع سی‌دی و دی وی‌ دی‌های گنو/لینوکس بود... شاید هم جایش همانجا و درست بود: همیشه جزیی از کارش بود و برای همین متوجهش نشده بود.

*‌*‌*

با احتیاط طوری از کنار میز رد شد که به هیچ کدام از سیمهای برق نخورد. جشن خوبی شده بود. به نظر همه چیز درست از آب درامده و جشنی شلوغ پلوغ ولی خیلی گرم جریان داشت. این همه آدم، با رنگهای متفاوت – چه در لباس و چه در اندیشه - گرد هم آمده بودند برای یک کار و چقدر قشنگ همه به هم راهنمایی می‌دادند. در همین فکرها بود که یک نفر با یک کیس جلویش آمد و نزدیک بود که ترتیب آن شبکه کذایی برق را بدهد!. کیس را گرفت و یک «ممنونم» دوستانه تحویل گرفت. کیس را جابجا کرد و روی یک میز خالی گذاشت و آن را وصل کرد. و جالب بود که سوالی از او نپرسیدند. پژمان پیدایش شد. از سه راهی که دستش بود و صداهای آن عقب معلوم بود که آن سه‌راهی را برای چه می‌خواهد! پژمان تا او را دید و بعد زل زدن به بلوزش و گفت:
- همینه دیگه می‌گم بچه مایه داری رفتی از خود شرکت سفارش گرفتی!
فرصت نشد که جواب اورا بدهد... آن طرف یک نفر کمک می‌خواست و پژمان ناپدید شد. به هر حال فرصت وجود داشت؛ به خصوص برای آخر جشن که کارها می‌ماند. به هر حال جشن نصب، جشن نصب بود. کمی جابجا شد که یکی از مهمانان را روبروی خودش دید:
- شما رفتین شرکت کانونیکال این رو گرفتید؟
- چطور مگه؟
- آخه دوستتون این رو گفت. بلوز با حالیه. به خصوص اون آرم اوبونتو.
نگاهی به پیراهنش کرد و گفت«اها... نه بی‌خیال...  نه بابا من و سفارش خارج؟»
- پس ...
- می‌دانست چه سوالی پرسیده خواهد شد. از اول جشن چندین بار جواب داده و فقط جواب پژمان مانده بود! گفت «از همینجا گرفتم.»
- جدی، از کجا؟
- سفارش اینترنتی دادم... از linuxshop.ir
- خب دیدمش ولی از اینا نداشت...
- خب جدیدا سر نزدی نه؟ تازه علاوه بر این بلوزای اوبونتو مال بعضی دیگه از توزیعها رو هم داره... می‌خوای امتحان کن و هر چی دوست داری سفارش بده.

----
شما هم سر نزدید؟ یه سری به http://www.linuxshop.ir شاید توزیع مورد علاقه شما توش باشه ;)

* تمام شخصیت های این داستان به جز بلوز خیالی هستند! :biggrin:
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: Sajjad Baroodkoo در 13 اسفند 1386، 06:14 ق‌ظ
مثل تمامی متن های قدیمی، لومیون باز عالی بود :) :) :) :) :) \\:D/ \\:D/ \\:D/ \\:D/
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: mohi در 13 اسفند 1386، 09:28 ق‌ظ
ممنون از لومیون... مثل همیشه عالی... :)

این عکسها رو دیدین؟:

(http://www.linuxshop.ir/helpimages/u-t/ubuntuShirt_front.png)

(http://www.linuxshop.ir/helpimages/u-t/ubuntuShirt_back.png)

(http://www.linuxshop.ir/helpimages/u-t/ubuntuShirt_back2.png)

توضیح واضحات: این آقای خوش تیپ من نیستم.  :P
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: spart در 13 اسفند 1386، 11:05 ق‌ظ
ولی من که تو یه لباس مشابه این دیدمت. کلک  :D
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: arashOio در 13 اسفند 1386، 04:04 ب‌ظ
منم میخوام. عَََََـــــــــــــــــــــــرررررررررررررر منم از اینا میخوام
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: Linux در 13 اسفند 1386، 08:40 ب‌ظ
به به موها رو هم صفا دادین
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: ناربه در 13 اسفند 1386، 09:25 ب‌ظ
۱- لومیون جان مثل همیشه بهترین پست هارو دارید. باز هم مرسی. عالی بود  \\:D/ \\:D/ \\:D/
۲- میدونستم آخرش این Linuxshop.ir به بلندی ها میرسه. ولی میدونم که خیلی کار های دیگه هست که باید انجام بشه. موفق و پیروز باشید آقای میردامادی.

 \\:D/ \\:D/
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: Yakataz در 13 اسفند 1386، 09:48 ب‌ظ
من یکی از این لباس ها میخوام کی موتونه برام بفرسته ها؟؟

هر که مبتونه به تا ادرس بدم

ممنون
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: sorena در 13 اسفند 1386، 10:31 ب‌ظ
من یکی از این لباس ها میخوام کی موتونه برام بفرسته ها؟؟

هر که مبتونه به تا ادرس بدم

ممنون

نقل‌قول
شما هم سر نزدید؟ یه سری به http://www.linuxshop.ir شاید توزیع مورد علاقه شما توش باشه  ;)
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: سعید زبردست در 13 اسفند 1386، 11:08 ب‌ظ
 :)
عالی بود
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: سعید زبردست در 13 اسفند 1386، 11:11 ب‌ظ
پی کوبونتوش کوووووووووووو؟  :(
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: ناربه در 13 اسفند 1386، 11:21 ب‌ظ
پی کوبونتوش کوووووووووووو؟  :(

منم میخوام
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: ابراهیم در 14 اسفند 1386، 12:32 ق‌ظ
تبریک می‌گم :)
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: mohi در 14 اسفند 1386، 12:50 ب‌ظ
متشکرم از همه. سری KDE هم تو راهه. چیزهایی مثل گنو و فدورا هم که همین الان هم توی فروشگاه هستن.

ضمن اینکه تکرار توضیح واضحات این که من اون آقا خوش تیپه نیستم. ایشون لطف کردن و توی هوای سرد برای ما لباس‌ها رو پوشیدن تا ما ازشون عکس بگیریم و سرما خوردن!
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: Linux در 14 اسفند 1386، 01:34 ب‌ظ
mohi جان واقعا کار جالبی کردی منکه دفعه اول این لباسهارو توی لینوکش شاپ ایران دیدم فکر کردم رفتم سایت اصلی اوبونتو  :lolflag:
راستی برنامه ای برای فنجان و خودکار و جاکلیدی با آرم توزیع های لینوکس داری ؟
آرم توزیع های لینوکس رو صفحه ساعت دیواری یا مچی خیلی جالب میشه
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: mohi در 14 اسفند 1386، 02:02 ب‌ظ
متشکرم.
راستش برنامه‌هایی برای خودکار و لیوان داریم که امیدوارم به نتیجه برسن زودتر.
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: Saied در 14 اسفند 1386، 11:05 ب‌ظ
محمدرضا ما رو هم دریاب! میشه یک چیزی که دقیقا خودمون می خوایم بزنی!
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: spart در 15 اسفند 1386، 07:28 ب‌ظ
mohi گفتم برا بچه من هم یکی از اون لباسا بزار کنار گذاشتی؟ بیام بگیرم؟ ???
کلک حالا هی می‌خوای بگی اون تو نیستی! خیله خوب باشه اون mohi نیست!! ;)
راستی خودکار نمی‌خوام ولی لیوان هوم یکی برا پسرم می‌خوام. هـــــــــــــــــــوم البته خودکار هم بدی خپبه لازم میشه. :D
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: ahmed در 15 اسفند 1386، 08:21 ب‌ظ
اگه میشه طرح خودکار با لوگوی اوبونتو رو در اولویت قرار دهید.چون بعضی ها مثل ما مدرسه ای ها می تونیم با پخش خودکارها باعث تبلیغ شدن اوبونتو و لینوکس شاپ هم بشیم. ;) تازه می تونیم پز اون رو به دوستانمان هم بدهیم.فقط اگه قصد اجرای چنین طرحی رو دارید،لطفا خودکارهایش مرغوب باشد! :D
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: Mehdi در 17 اسفند 1386، 12:42 ب‌ظ
 :)
خیلی عالیه... mohi و sorena مثل همیشه کارتون عالیه ;D
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: MElmi در 21 اسفند 1386، 07:24 ب‌ظ
سید جان یه مشکلی وجود داره اونم این که من سه ایکس لارژم
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: monire در 22 اسفند 1386، 08:31 ق‌ظ
تی شرت دخترونه ندارین؟!  ;D (حداقل رنگش دخترونه باشه)
جوراب آرم اوبونتو هم خوبه ها  ;)
با لیوانش خیلی خیلی موافقم.
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: ابراهیم در 22 اسفند 1386، 11:25 ق‌ظ
من کاره‌ای نیستم، ولی نکاتی به نظرم می‌رسه:
تی شرت دخترونه ندارین؟!  ;D (حداقل رنگش دخترونه باشه)
متأسفانه مشارکت فعلی خانوم‌های ایران توی دنیای نرم‌افزارهای آزاد خیلی کمه. پس نباید به این دوستان خرده گرفت. خیلی خوبه که شما به این مسیر وارد شدید، و خیلی بهتره که دوستانتون رُ هم به این راه هدایت کنید تا حضور خانوم‌ها این‌قدر کم نباشه و اون وقت دوستان مدل‌های دخترونه هم بزنن.
جوراب آرم اوبونتو هم خوبه ها  ;)
:o
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: مرتضی علیرضایی در 22 اسفند 1386، 01:35 ب‌ظ
برادر میردامادی لطف کن دفعه بعد چند سایز بزرگتر هم اضافه کن! چون این سری که سایزش به من نخورد.... مجبورم هردوتاش را به یک نفر دیگه هدیه کنم. حیف شد خیلی دوست داشتم بپوشم.... ](*,) ](*,) ](*,)
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: monire در 22 اسفند 1386، 08:42 ب‌ظ
1. حالا نميشه استثناء براي من يه آبي اسموني بزنين؟ (يا صورتي کم رنگ؟)
2. مگه جوراب چشه؟! شما آقايون رو نميدونم ولي ما خانم ها (به خصوص جوون تر ها که جوراب اسپرت ميپوشيم) به نقش جورابمون هم اهميت ميديم.
عنوان: ارائه تی-شرت‌های اوبونتو در لینوکس شاپ
ارسال شده توسط: mohi در 23 اسفند 1386، 12:12 ق‌ظ
سلام دوباره خدمت دوستان . ممنون از محبت ها و اظهار نظر هاتون.فکر کنم که دیگه همگی با محصولات جدید فروشگاه لینوکس ایران آشنا شده باشن. دوست خوبم لومیون لطف کرد و با یکی از اون متن های همیشه قشنگش این محصولات رو در این‌جا معرفی کرد. عکس‌های بیشتر از تی‌شرت‌ها رو می‌تونید این‌جا (http://www.flickr.com/photos/24217387%40N02/) ببینید. کسانی هم که با فلیکر مشکل دارن می‌تونن از این add on  (https://addons.mozilla.org/en-US/firefox/addon/4286)برای فایرفاکس استفاده کنند.

قبل از هر چیز توجه دوستان رو به این نکته جلب میکنم که حرکت تولید تی‌شرت‌ها یک حرکت تجاری نیست بلکه یک حرکت فرهنگی هست. فرض کنید در خیابان قدم می‌زنید و تصویر بزرگ سر یک گاو را روی تی شرت یک فرد می‌بینید، باز هم قدم می‌زنید و باز هم این طرح را می‌بینید. اگر شما فرد کنجکاو و لایق زیستی باشید مطمئنا اگر بار دیگر این طرح را ببیند جلو می‌رید و درباره مفهوم این تصویر می‌پرسید. حتی اگر جسارت و روی این کار را نداشته باشید انقدر پرسجو می‌کنید تا با مفهوم این تصویر آشنا بشید.

این تی‌شرت‌های تبلیغاتی به نوعی کار لاگ‌ها رو انجام می‌دن. آشنا کردن افراد هم اندیشه! اِ چه جالب، شما هم با لینوکس کار میکنید! شما هم به لیسانس gpl پایبندید!!

بعضی دوستان نسبت به قیمت تی شرت ها انتقاد داشتند.

فکر کنم همه دوستان اگر از فروشگاه لینوکس ایران خرید نکرده باشن لااقل قیمت های محصولات این فروشگاه رو دیدن. قیمت های ارائه شده در این فروشگاه بسیار پایین هستش و ادامه این روند کاری مشکل. ارائه تی شرت‌ها این فرصت را فراهم می‌کنه که ارائه توزیع‌های لینوکس با همین قیمت‌ها ادامه پیدا کنه. در حقیقت ارائه تی‌شرت‌ها یک حرکت پوششی و حمایتی داره.همیشه در مورد لفظ free تاکید زیادی بر آزاد بودن وجود داره ولی به نظر میرسه بعضی از دوستان روی رایگان بودن توجه بیشتری دارن. ضمن این‌که انتقاد از قیمت یک محصول بدون اطلاع از کیفیت آن کاری درستی به نظر نمی رسه.

در مورد بحث زیبایی تی‌شرت‌ها خدمت دوستان عرض کنم که این تی‌شرت‌ها قرار نیست که زیبا باشن. این تی‌شرت ها یکسری تی‌شرت تبلیغاتی هستند که بنا است تا مانند یک رسول پیامی رو منتقل کنند. اگر قرار باشد که این پیام در بین زیبایی تی‌شرت گم بشه که دیگر هیچ.

اما در مورد پارسیکس و طرح های دیگه. اول از همه بگم که همه وقت و همه جوره پایه حمایت از پارسیکس هستم ، نشانیش هم این که همراه هر کدوم از تی‌شرت ها یک cd پارسیکس رامون به خریداران هدیه میشه. از همون اول هم به همراه طرح‌های مختلف فکر تی‌شرت پارسیکس هم وجود داشت. خیلی مشتاق بودم که به مناسبت انتشار نسخه یک پارسیکس تی‌شرتی تهیه کنم و حتی به جای دونیشن از سود این تی شرت ها برای برگزاری جشن انتشار پارسیکس استفاده بشه ولی خب جشن برگزار نشد و تی شرت پارسیکس در حد یک فکر باقی موند.

الان هم طرح های مختلف دیگه ای وجود دارند که البته تولید اونها به استقبال از کار‌های حاضر بستگی داره. حالا این که طرح‌های اینده چه طرح‌هایی است بماند. شاید لباس غواصی با آرم اوبونتو یا کلاه فضانوردی با آرم پارسیکس!

اما در مورد تی شرت های دخترونه!!! دو تا مساله هستش. یک تعداد کم کاربران خانم لینوکس. تولید تی شرت ها در تعداد پاینن باعث افزایش قیمت زیاد تی‌شرت‌ها میشهو دوم همونطور که در بالاتر خدمتون عرض کردم این تی‌شرت‌ها تبلیغاتی هستند و باید دیده بشن. مطمئن نیستم این امکان برای خانم‌ها در ایران وجود داشته باشه ، امکانش هست؟

بعضی از دوستان هم پرسیده بودن که چرا به جای فدورا ، تی شرت دبین رو تهیه نکردید. خدمت این دوستان عرض کنم که طرح تی‌شرت فدورا درست بعد از انتشار نسخه ۸ فدورا بسته شد ولی به دلایل مختلفی ارائش تا الان به تاخیر افتاد.

هنوز هم فکر می‌کنید که دارید فقط یک لباس میخرید و یا به یک فرهنگ کمک میکنید؟


عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: ابراهیم در 23 اسفند 1386، 01:32 ق‌ظ
این تی‌شرت‌ها تبلیغاتی هستند و باید دیده بشن. مطمئن نیستم این امکان برای خانم‌ها در ایران وجود داشته باشه ، امکانش هست؟
چرا که نه؟! اتفاقاً خیلی خوبه که در مجامع زنانه از این لباس‌ها استفاده بشه تا خانم‌های بیش‌تری به این جنبش راه پیدا کنن. (البته همچنان مشکل تعداد کم خانم‌ها وجود داره)
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: فرهاد فرامرزی در 23 اسفند 1386، 08:56 ق‌ظ
.............

............
راستی در مورد تی شرت دخترونه . اگه یکم به بازار سر بزنین می بینین که تی شرت های دخترون متوسط خیلی ارزون تر از تی شرت های پسرونه ی متوسط هست . تازه خیلی هم به نفع شماست که . من همین دو ماه پیش برای دوستم یه تی شرت خیل خوشگل با طرح ساده گرفتم 9 هزار تومان .
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: sorena در 23 اسفند 1386، 11:03 ق‌ظ
دوستان لطف کنند و از مسیر اصلی تاپیک منحرف نشوند.  ;)
در صورت تکرار پست های مشکل دار پاک خواهند شد.  :-|
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: Mehdi در 23 اسفند 1386، 07:06 ب‌ظ
من یکی که حسابی سورپریز شدم، وقتی آقای پستچی امروز یکی از این تی‌شرتها رو برام آورد :lolflag: ما رو شرمنده کردید با این هدیه خوشگل
دست و پنجتون درد نکنه بچه‌ها... خیلی عالی بود!
به نظرم بد نیست که برای اوبونتو رنگ سفید هم بزنید... سایزبندی هم خیلی مهمه! حداقل ۲ تا سایز داشته باشید... فکر کنم فروش که بالا بره میشه رو کارهای تبلیغاتی دیگه مثل لیوان و خودکار و کلاه و جوراب و... هم کار کرد ;)
آقا شب عیده، همه هم که پول تو دست و بالشون هست، حتما خرید کنید تا محصولات بعدی هم رو هم آماده کنند...
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: Mehdi در 23 اسفند 1386، 07:55 ب‌ظ
راستی چرا آدرس linuxshop پشت این تی‌شرتها حک شده ???
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: arashOio در 24 اسفند 1386، 01:30 ق‌ظ
واقعا به یک همچین چیزی احتیاج بود، دست موهی و سورنای عزیز درد نکنه


--------------------------------
پی نوشت:
..........
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: Goomile در 24 اسفند 1386، 10:28 ب‌ظ
چیز جالبی از دست ندادی رفیق.
من به شوخی ها و پست های طنز آمیز و جذاب badjoker عادت داشتم اما بهتر در مورد همجنس ها باشه تا کاربران خانوم دلگیر نشن و بقیه دوستان هم اگه پیشنهادی در حوزه ی خودشون بدن خوشحال میشیم و استفاده میکنیم.
منم حتما یه دست از این لباس واسه نوروز میخرم(طرح گاو شاید).
مهدی سفیدشو دوست داره منم مشکی شو تازه با این شلوارهای جین مشکی که یه خورده باب شده هم خونی داره.
میگم بچه ها این طرح ها رو واسه چندتا از این طراح های لباس و تولیدی ها بفرستید شاید خوششون اومد و خواستن تولید انبوه کنن اونوقت مشکل رنگ های مختلف و سایز حل میشه.
راستی چند وقت پیش که خالم نذری داشت و من بعد از تمام شدن داشتم بر می گشتم خونه تو راه داخل یکی از مغازه های خرت و پرت فروشی بهشهر  یه پادری که عکس ردپای گنوم با اسم گنوم که به انگلیسی روش نوشته شده بود نظرم رو جلب کرد چون اون مغازه هم یه جای پرت شهر واقع بود و هم اصلا با وسایل دیگه مغازه همخونی نداشت تازه ویترینش هم طوری بهم ریخته بود که انگار صد سال پیش آخرین باری بوده که صاحب مغازه بهش سر زده اما حیف شد که بسته بود والا حتما میخردمش(با اینکه کهنه و دست دومی به نظر میرسید تازه رنگ زمینه اش هم یه رنگ صورتی وق بود که با رنگ مشکی آرم همخونی نداشت) ولی فکر نکنید می انداختمش زیر پام میگرفتم آویزونش میکردم به دیوار تا همه بدونن چقدر گنوم مشهوره که حتی پادری با طرح گنوم دوستدارانش واسش درست کردن دل مایکرو سافت بسوزه.
راستی پیشنهاد من کلاه لبه دار با نشان ابونتو تازه به فصل هایی که در پیش داربم میخوره و ارزون هم در میاد.
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: sorena در 24 اسفند 1386، 10:47 ب‌ظ
منم حتما یه دست از این لباس واسه نوروز میخرم(طرح گاو شاید).
ممنون دوست من.   ](*,)
من اگه یکی تو خیابون بهم بگه چرا تی شرت گاو  پوشیدی باهاش دعوا میکنم. بیچاره استالمن  :-|
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: nemanaldin در 25 اسفند 1386، 02:19 ق‌ظ
سلام اقای میردامادی دستت درد نکنه ایده  عالی هستش
منم با اقا مهدی موافقم اگه میشه رنگ سفید هم برای  ابونتو بزنین من مشتریشم صد در صد
بازم تشکر
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: Sajjad Baroodkoo در 25 اسفند 1386، 05:15 ق‌ظ
چرا اینقدر شلوغش می کنید ؟
من به هیچ خانومی توهین نکردم [-X

راستی چرا آدرس linuxshop پشت این تی‌شرتها حک شده ???
منم به این قضیه مشکل دارم.
حس می کنم این تی شرت ها هدیه ای از طرف لینوکس شاپ نیستند که اسم لینوکس شاپ تو اون سایز خوف و خفن پشتش چاپ شده باشه.

البته این نظره منه، باز نگید بدجوکر به کسی توهین کرد و با ادبانه بگید که لودگی کرد.
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: spart در 25 اسفند 1386، 08:52 ق‌ظ
میگم بچه ها این طرح ها رو واسه چندتا از این طراح های لباس و تولیدی ها بفرستید شاید خوششون اومد و خواستن تولید انبوه کنن اونوقت مشکل رنگ های مختلف و سایز حل میشه.
راستی چند وقت پیش که خالم نذری داشت و من بعد از تمام شدن داشتم بر می گشتم خونه تو راه داخل یکی از مغازه های خرت و پرت فروشی بهشهر  یه پادری که عکس ردپای گنوم با اسم گنوم که به انگلیسی روش نوشته شده بود نظرم رو جلب کرد
...

راستی پیشنهاد من کلاه لبه دار با نشان ابونتو تازه به فصل هایی که در پیش داربم میخوره و ارزون هم در میاد.
خیلی جالب بود و اینکه ( ببخشید) نمی‌دونم چرا دوستای لینوکسی با کسب درآمد از لینوکس یک‌کم هنوز مشکل دارن. من خودم از لحاظ مالی در حد راه انداختن این جور کارها نیستم و گرنه کلاه، تی‌شرت، کف‌پوش ، قالیچه، پادری، عروسک تاکس، بسته‌بندی مواد با طرح و لوگو، دفتر، دفتر خاطرات، دفترچه و هزاران چیز دیگه هست که فروش خوبی هم داره یه کار درآمد زا هست که هم درآمد خوبی خواهد داشت و هم باعث جا افتادن یک سری مسایل میشه.
البته اگه کسی تصمیم به این کار گرفت خواهشن طرحهای کیلویی و ... نده که هم آبروی خودشو می‌بره ( همه رو دستش‌ باد می‌کنه) هم آبروی لینوکسو.

اینم یادم می‌یاد که هنوز ویندوزی وجود نداشته ( شاید حدود سال‌های ۱۹۸۴تا ۸۶ باشه) کف‌پوشهایی با آرم ویندوز برای تبلیغ تولید شده.
موفق باشید
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: spart در 25 اسفند 1386، 10:21 ق‌ظ
این و هم یادم رفت بگم، تو کشور ما اول قیمت اهمیت داره بعد کیفیت ( البته آشغال درست نکنید)
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: monire در 25 اسفند 1386، 04:19 ب‌ظ
::) واقعاً از دوستان اوبونتویی انتظار این همه لودگی و تمسخر رو نداشتم  [-X :-? :-|
فکر کنم بهتره این مسأله رو به خود خانم‌ها واگذار کنیم تا بحث بیش از این منحرف نشه.
اينجا به غير از من خانم ديگه اي نيست؟!
آيا؟!!

من بين لحن بچه ها تمسخري نديدم!
اگه چيزي بود شوخي بود! فكر نكنم كسي هم به دل گرفته باشه :D
من شخصا خيلي بي رگم. و مطمئنا خانمهايي كه در اين عرصه وارد شدند هم مثل من يه خورده پسرونه اند و اهميتي به اين چيزها نميدن.

عوضش دوستان باعث شدند من مصمم تر بشم كه اين تي شرت رو بخرم.
تي شرت طرح اوبونتو رو چه رنگايي و در چه ابعادي دارين؟!
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: amin در 25 اسفند 1386، 04:47 ب‌ظ
من هم مشتری هستم.شاید یکی دو روز دیگه سفارش بدم.کاش یکی با آرم گنوم هم بود.هیچی جای پای گنوم رو نمیگیره! ;D
البته منتظر طرح پارسیکس هم هستم.باید قسنگ باشه  ;)

.......
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: فرهاد فرامرزی در 26 اسفند 1386، 09:27 ق‌ظ
اینجا چه خبره . این مسخره بازی ها چیه دیگه ..... ناظرین نمی خوان کاری بکنن ؟
واقعا افتضاحه . از شما مثلا اپن سورسی ها این همه جلف بازی بعید بود .  ](*,)
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: z.k در 26 اسفند 1386، 10:03 ق‌ظ
نقل‌قول
اینجا چه خبره . این مسخره بازی ها چیه دیگه .....

منم موافقم...
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: ابراهیم در 26 اسفند 1386، 12:04 ب‌ظ
از شما مثلا اپن سورسی ها این همه جلف بازی بعید بود .  ](*,)
کمش مفیده ;)
ولی موافقم که باید زیاده روی نکنیم.
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: sorena در 26 اسفند 1386، 12:10 ب‌ظ
پست‌های اضافی پاک شد. ممنون از دوستان به خاطر توجه به تذکر قبلی.  :-|
لطفا در این تاپیک سوالات و نظرات خودتون رو درباره محصولات حال فروشگاه و پیشنهادات ( معقول) درباره محصولات آینده فروشگاه مطرح کنید.
ممنون و موفق باشید
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: arashOio در 26 اسفند 1386، 02:41 ب‌ظ
خوب حالا که میشه پیشنهاد هم داد من پیشنهاد یک موس‌پد رو با آرمهای مرتبط میدم، فکر میکنم پُستش هم ساده باشه و هزینه‌ی چندانی هم نباید داشته باشه

چو پرده‌دار به شمشیر میزند همه را---کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: z.k در 26 اسفند 1386، 09:12 ب‌ظ
نقل‌قول
خوب حالا که میشه پیشنهاد هم داد من پیشنهاد یک موس‌پد رو با آرمهای مرتبط میدم

موس پد هم خیلی جالبه ، لیوان ، ساعت دیواری، خودکار ، ... هم میتونه باشه . فکر کنم استقبالش بیشتر از لباس باشه ، دیگه دردسر اندازه ... رو هم نداره
هزینه کمتری هم داره
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: ناربه در 26 اسفند 1386، 09:18 ب‌ظ
نقل‌قول
خوب حالا که میشه پیشنهاد هم داد من پیشنهاد یک موس‌پد رو با آرمهای مرتبط میدم

موس پد هم خیلی جالبه ، لیوان ، ساعت دیواری، خودکار ، ... هم میتونه باشه . فکر کنم استقبالش بیشتر از لباس باشه ، دیگه دردسر اندازه ... رو هم نداره
هزینه کمتری هم داره

موافقم
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: spart در 27 اسفند 1386، 09:55 ق‌ظ
پست‌های اضافی پاک شد. ممنون از دوستان به خاطر توجه به تذکر قبلی.  :-|
لطفا در این تاپیک سوالات و نظرات خودتون رو درباره محصولات حال فروشگاه و پیشنهادات ( معقول) درباره محصولات آینده فروشگاه مطرح کنید.
ممنون و موفق باشید

چه خوب بود آیین نامه‌ای که برای حذف این پست‌ها بوده رو هم ذکر می‌کردید، چون من فکر میکنم این پاک کردن سلیقه‌ای و سلب آزادی است.
موفق باشید
  ???  >:(
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: z.k در 27 اسفند 1386، 11:00 ق‌ظ
نقل‌قول
چه خوب بود آیین نامه‌ای که برای حذف این پست‌ها بوده رو هم ذکر می‌کردید، چون من فکر میکنم این پاک کردن سلیقه‌ای و سلب آزادی است.

پست ها از بحث اصلی خارج شده بود ،  این دلیل کافیه برای حذف پست (البته به نظر من )...

هر سخن جایی ُ هر نکته مکانی دارد
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: Linux در 27 اسفند 1386، 01:13 ب‌ظ
به نظر من هم خودکار یا لیوان یا موس پد و یا حتی سی دی خام با آرم توزیع های لینوکس بهتر از لباس فروش میره
چون هم ارزونتر هستن هم مشکل اندازه و رنگ و دخترونه و پسرونه بودن رو ندارن
البته لباس هم فکر خوبی هست ولی برای این کار شما باید تمام سلیقه ها و نیاز ها رو برطرف کنید , پس برای استارت اولیه خوب نیست
درمورد آدرس linux shop , بهتر بود آدرس یکی از انجمنهای لینوکسی مثل  forum.ubuntu.ir یا technotux.org رو چاپ میکردین
چون این آدرس ها هم باعث آشنایی فرد بیننده با لینوکس و اوپن سورس میشه و هم وقتی که فرد با لینوکس آشنایی پیدا کرد حتما برای تهیه دیسک لینوکس مورد نظر از انجمن سوال خواهد کرد و
دوستان هم آدرس  linux shop رو به وی خواهند داد .
پس شما با این کار هم باعث آشنایی آفراد با انجمن های لینوکس میشوید و هم برای خود تبلیغ میکنید.  ;)

ویرایش: راستی یادم رفت بگم حتما در محصولاتتون برای حمایت از توزیع ایرانی پارسیکس این توزیع رو در اولویت قرار دهید.
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: sorena در 27 اسفند 1386، 07:25 ب‌ظ
تهیه موس پد و خودکار و ماگ تبلیغاتی خیلی راحت تر از لباس هست. ارزونتر هست  و مشکلات سایز و جنس مصرف کننده رو هم نداره. ولی کاری رو که لباس تبلیغاتی میکنه ، هیچکدوم از دیگر محصولات انجام نمی دن.
موس پد رو شما تنهایی ازش لذت میبری در حالیکه لباس رو چند نفر دیگه هم میبینن و استفاده‌های دیگه‌ای هم داره.
در مورد پارسیکس و حمایت از توزیع ایرانی هم آقای میردامادی توضیح دادند در پستشون.
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: Mehdi در 27 اسفند 1386، 09:40 ب‌ظ
چه خوب بود آیین نامه‌ای که برای حذف این پست‌ها بوده رو هم ذکر می‌کردید، چون من فکر میکنم این پاک کردن سلیقه‌ای و سلب آزادی است.
حذف و ویرایش پستها فقط برای حفظ نظم و روال کلی و خارج از بحث نشدن این پست بوده و برای اینکه بشه از پست نهایت استفاده رو کرد و ازش نتیجه‌ای گرفت که راهکاری برای آینده لینوکس شاپ هم باشه...
ولی به هر حال از نظر بنده هم این روش حذف و ویرایش، روش مطلوبی نیست... من از کسانی که پستهاشون ویرایش یا حذف شده عذرخواهی میکنم و عرض کنم که در حال آماده‌سازی پروسه‌ای هستیم که این قبیل کارها با قانونمندی مطلوبتری انجام بشه...

ببخشید که Off Topic شدم :oops:
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: مرتضی علیرضایی در 03 فروردین 1387، 10:59 ب‌ظ
من یکبار این لباس با لوگوی گنو را بیرون پوشیدم..... خیلی اثر تبلیغی داره! هم واسه گنو و هم واسه خود فردی که می پوشه!
اون سر گاو خیلی باحاله مخصوصا لبخند که می زنه. فقط بعضی از مردم یک جور عجیبی به آدم نگاه می کنند...!
کاش آدرس سایت گنو را با فونت بزرگتری می زدید بهتر دیده می شد.....
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: sorena در 04 فروردین 1387، 12:47 ق‌ظ
من یکبار این لباس با لوگوی گنو را بیرون پوشیدم..... خیلی اثر تبلیغی داره! هم واسه گنو و هم واسه خود فردی که می پوشه!
اون سر گاو خیلی باحاله مخصوصا لبخند که می زنه. فقط بعضی از مردم یک جور عجیبی به آدم نگاه می کنند...!
کاش آدرس سایت گنو را با فونت بزرگتری می زدید بهتر دیده می شد.....
کاملا میفهمم چی میگی  :D
مردم تو خیابون با دست به آدم اشاره میکنن و با خودشون میگن این پسره خل شده  ;)
ولی محض رضای خدا اینقدر نگین گاوه  ](*,) این اسمش گنو هست (گوزن یالدار آفریقایی)
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: amin در 04 فروردین 1387، 03:31 ق‌ظ
نقل‌قول
ولی محض رضای خدا اینقدر نگین گاوه  Brick Wall این اسمش گنو هست (گوزن یالدار آفریقایی)

آره موافقم.من هم یه زمانی اشتباه میکردم.به هر حال گوزنه آقا گوزن  ;D
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: مرتضی علیرضایی در 04 فروردین 1387، 11:40 ق‌ظ
 می دونستم یک حیوان آفریقایی هست ولی فکر می کردم یکنوع گاو وحشی هست. چون در یک مستند هم دیده بودم بومی های صحرای آفریقا از این حیوان به صورت گله ای نگهداری می کنند. از شیر و پوست این حیوان استفاده می شه و میشه اون را اهلی کرد.
http://www.gnuworld.co.za/gnus
http://en.wikipedia.org/wiki/Wildebeest

البته بیشتر حق با من هست. این حیوان از رده گاوسانان Bovidae هست.
http://www.americazoo.com/goto/index/mammals/400.htm
http://en.wikipedia.org/wiki/Bovid

 رده گوزها Cervidae شامل این حیوان نمیشه.
http://en.wikipedia.org/wiki/Cervidae

این پست کاملا از بحث خارج شد ولی خوب لازم دونستم که این اطلاعات را در اختیار شما هم بزارم.
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: سید وحید رضا برهانی در 03 اردیبهشت 1387، 05:18 ق‌ظ
من یکبار این لباس با لوگوی گنو را بیرون پوشیدم..... خیلی اثر تبلیغی داره! هم واسه گنو و هم واسه خود فردی که می پوشه!
اون سر گاو خیلی باحاله مخصوصا لبخند که می زنه. فقط بعضی از مردم یک جور عجیبی به آدم نگاه می کنند...!
کاش آدرس سایت گنو را با فونت بزرگتری می زدید بهتر دیده می شد.....

سلام  اين لباسه خيلي مورد داره من حتي خجالت مي كشم اين لباس رو در خونه بپوشم چه برسه تو خيابون !! چون آدمها فكر مي كنند كه يك گوزن يا گاو داره ب سمتشون مي آيد تا يك انسان!!(قصد توهين نداشتم )تازه اينطوري آدم هايي كه كم تو باغ هستن فكر ميكنن كه همه ي گنو/لينوگسي ها گوزنن يا عاشق گوزنن يا...
پينوشت :من از آزادي خودم مي گذرم و اگه ويرايش كرديد حلالتون مي كنم!! ;D
عنوان: پاسخ به: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: Maasen در 03 اردیبهشت 1387، 03:45 ب‌ظ
راستی پیشنهاد من کلاه لبه دار با نشان ابونتو تازه به فصل هایی که در پیش داربم میخوره و ارزون هم در میاد.

بالاخره کلاه لبه دار طرح اوبونتو هم تولید شد !
اینجا را ببینید : http://forum.ubuntu.ir/index.php?topic=4278.0
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: مرتضی علیرضایی در 04 اردیبهشت 1387، 08:17 ب‌ظ

خوب من هم یک داستان بگم! (داستانهای من و تی شرت اوبونتو در دانشگاه.....)
بالاخره جرات کردم و تی شرت را در دانشگاه پوشیدم. از در حراست که به سلامت گذر کردیم...!
در کلاس درسهای تخصصی که بنی بشری متوجه نمی شد که این علامت و اسم به چه چیزی مربوطه. یکی دو نفری از نوشته پشت متوجه شدند که یعنی لینوکس هست! یک چند نفری نیز حسود و عنادورز به آزادی نرم افزار هم ما را با دشنام و بد و بیراه به اوبونتو مورد لطف قرار دادند...!
ولی جالبترین اتفاق در این دو هفته امروز در نمایشگاهی که در دانشگاه برپا بود و ما نیز چند پوستری از اوبونتو و گنو در آن بیاویخته بودیم و سینه را که به نام مقدس اوبونتو مزین شده بود سپر کرده بودیم رخ داد. شخص ناشناسی ناگهان در جلوی ما سبز شد و فرمود <من .... هستم عضو انجمن ..... که در مورد نرم افزارهای اوپن سورس در ایران فعالیت می کند این اوبونتویی که تو تی شرت اش را پوشیدی من فارسی نموده ام و تمام سی دی هایش را هم در منزل دارم و برای آن پشیزی ارزش قایل نیستم. تو چی میگی؟ اصلا تا من هستم تو اینجا چه کاره ای؟> من نیز تا این سخنان را شنیدم به مانند دیگ بخار مرحوم <وات> بر افروختم و در دل چه ناسزاها که به این بشر ندادم ولی دم فرو بستم و کلامی به این نادان پرمدعا نگفتم. تا اینکه اندکی بعد به نحو احسن جبران نمودم و در جمع از خجالتش درآمدم. ایشان نیز جبران نموده و با همکاری حراست محترم پوستر ها و خود من را به اتفاق همدیگر به جرم تبلیغ برای شرکتی مقیم بلاد کفر به بیرون از نمایشگاه هدایت فرمودند....! تا باشد از مناعدین و تنگ چشمان که ما نیز روزی آنها را مضحکه کنیم.
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: علیرضا طالقانی در 04 اردیبهشت 1387، 10:09 ب‌ظ
جای بسی تبریک داری مرتضی!
تو در راه آزادی ازدانشگاه اخراجی شدی! مثل دخترای مسلمون ترکیه ای که در راه اسلام از تحصیل باز مانده اند!
خداوند روزگار از برای تو اجر و پاداشی در جهانی آزاد از انحصار قرار داد ! باشد که ب برسی :)  آمین یا رب العامین      -- الان یعنی شهید شدی؟ فاتحه؟؟ یا هنوز مونده ;)
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: مرتضی علیرضایی در 04 اردیبهشت 1387، 10:45 ب‌ظ
 نه هنوز به فیض شهادت در راه آزادی نرم افزار نرسیدم... ولی دارم جانباز می شم....!
به جای خرما و حلوا هم می تونید سی دی و دی وی دی اوبونتو پخش کنید.  :D  :D
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: علیرضا طالقانی در 04 اردیبهشت 1387، 10:56 ب‌ظ
 ;D :D ;D :D ;D :D
من که شروع کردم از الان تبلیغ انتشار ماهیخوار رو! هر جا می رم ی دوساعتی روضه میرم برای ملت !   ](*,)
 حالا چ ربطی ب سی دی پخش کردن داره! خودم هم نمی دونم!
 کار مفیده هستش دیگه! در راه آزادی  \\:D/
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: Maasen در 12 اردیبهشت 1387، 11:16 ب‌ظ
سلام
چرا بلوزهای اوبونتو و فودرا از توی سایت حذف شدن ؟؟!!!!  ??? ???
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: mohi در 15 اردیبهشت 1387، 05:32 ب‌ظ
چون تموم شدن! :)
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: Mehdi در 16 اردیبهشت 1387، 04:44 ب‌ظ
آقا Mohi این دفه سایزبندی و رنگ یادتون نره ;)
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: ams در 29 بهمن 1387، 04:23 ب‌ظ
خوب بود
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: ناربه در 30 بهمن 1387، 10:12 ب‌ظ
به نظر من اصلا داستان جالب نبود  بلکه تبلیغاتی بود{و بیمزه}

هر کسی نظر خودشو داره  ;)
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: Mehdi در 30 بهمن 1387، 10:28 ب‌ظ
به نظر من اصلا داستان جالب نبود  بلکه تبلیغاتی بود{و بیمزه}
جامعه نرم‌افزار آزاد برای رشد به این تبلیغات (اگه اسمشو میگذارید تبلیغات) خیلی نیاز داره!
بامزه یا بی‌مزه هرکسی هرچی میتونه انجام میده :)
مرسی بچه‌ها... بیشتر لطفا ;)
عنوان: پاسخ به: یک داستان کوتاه...
ارسال شده توسط: ams در 24 اسفند 1387، 03:52 ب‌ظ
فکر کنم یک داستان نیمه کوتاه ;D