انجمنهای فارسی اوبونتو
جامعه کاربران => کافه اوبونتو => نویسنده: sahama در 19 دی 1387، 10:23 بظ
-
بالاخره من هم بعد از ۹ ترم تلاش شبانه روزی (البته نه در زمینه درس) به فارق التحصیلی می رسم حالا چند تا مساله دارم
اول اینکه وقت آزادم حدود ۱ درصد بیشتر میشه
دوم اینه باید برم سربازی
سوم اینکه باید دنبال یه کار هم بگردم
چهارم اینکه با مدرک ریاضی کاربردی هیچ جایی نمی شه رفت سر کار
پنجم اینکه چیزی دیگه هم بلد نیستم
ششم اینکه موندم لنگ در هوا خرجی زن بچه رو از کجا در بیارم(البته آینده چون هنوز بحمدلله مجردم)؟
هفتم اینکه مردم از بی کاری
-
جای شما بودم فقط درس میخوندم. ....
-
درس با علم آموزی فرق داره!کدومش؟
-
اول اون فارق رو به «فارغ» تغییر بدید. تا بعد! ;)
-
درس با علم آموزی فرق داره!کدومش؟
هر ۲
-
بهنظر من یهدفهای یه زَنَم بگیر که کامل بَد بَخ بشی :'(
پیشاپیش تسلیت میگم ...
آقا مزاح بود .. امیدوارم همیشه موفق باشی و پیروز .... ولی خداییش زن نگیری ها سرت کلا میره ;)
جامعه حمایت از فارغالتحصیلان (مهندسان) بیکار
-
اگه زرنگ باشی مطمئنباش که بیکار نمیمونی ;)
-
مبارکه
من که حالا حالاها باید برم دانشگاه
-
۱- ازدواج نکن.
۲- کار نکن.
۳- فقط درس.....
-
اول اون فارق رو به «فارغ» تغییر بدید. تا بعد! ;)
همه مزه اش به همینه
-
۱- ازدواج نکن.
۲- کار نکن.
۳- فقط درس.....
حرف شما رو قبول دارم که تحصیل علم در اولویت بالایی قرار داره ولی بایستی ایو در نظر داشت که آیا
۱ ارشد قبوا می شم
۲ آیا نمی خوام حد اقل مخارج زندگی خودم رو در بیارم
۳ آیا خانواده برای من شخص دومی رو در نظر نداشته باشند
۴آیا شغلی که آنتخاب می کنم دور از جامعه علمیه؟
٫
٫
٫
٫
ولی تلاش می کنم که از قافله علم عقب نمونم
تشکر
-
سد حمید رو عشقِ ........
آقا شیرینی چی ... هان .............
-
بی خیالش
-
من دو سال پیش در چنین روزی البته چند ما انورتر یعنی دقیقا تیر ما سال 85 فارغ التحصیل شدم
اون موقع عشقم این بود که برم ارشد بخونم و استاد دانشگاه بشم راستش من بچه درس خون هم بودم و تو کلاسمون روی من هم خیلی حساب می کردن که ادامه تحصیل بدم ولی بعدش که رفتیم سر جلسه کنکور دقت کنید اون لحظه بغل دستیم یعنی مهدی philosophers.atspace.com/mehdi.htm (http://philosophers.atspace.com/mehdi.htm) که الان رفیق صمیمیم هم شده گفت که رتبط چند میشه منم گفتم حتما زیر 50...
بگذریم بعد که نتایج اومدن 50 که نشدیم 500 هم نشدیم... یا بقیه خیلی درس خون بودن یا اینکه من خیلی تر زدم...
خلاصه رفتیم خدمت زد و نامرد ها ما رو انداختن نیروی افتظاهی و از اونجا هم هنگ مرزی مریوان قسمت ما شد یعنی کل دیتا مغزم فرمت شد اونم با سویچ u/ بماند که الان دیگه آخر خدمتم هستم و دارم تو شهر خودم خدمت می کنم یه داستان بلند و بالا داره خدمت ما هم شاید روزی نوشتمش ولی الان فقط می دونم که خیلی اوضا خرابه به چند دلیل:
1- بیکار هستم و کار خاصی هم ندارم کارم شده نوشتن پروژه دانشجویی برای دانشجو های تنبل پولی هم که از این راه کثیف در میاد خرج اینترنت میشه.
2- هیچ امیدی برای پیدا کردن کار ندام چون کلا پراتی تعطیلم
3- دیگه هم برای ارشد نمی خونم چون الان دیگه حالم از تدریس و ارشد و دانشگاه بهم می خوره
4- کلی کلک و دودرگی غیرو ذالک یاد گرفتم تو سربازی یعنی کلا ادم بدجنسی شدم.
5- دارم وارد 26 سالگی میشم و به یه دختره از زمان دانشجویی قول ازدواج دادم و اون هم معرفت گذاشته و منتظر ما مونده حالا موندم با چه پولی بگیرمش... تا حالا خوب بود بهانه سربازی رو داشتم
6- کدوم یکی رو بجای 6 بنویسم؟؟؟
درود
وبرایش این قسمت لزومی نداشت برای مدت زیادی بمونه ( چون جنبه خصوصی داشت ) :)
۳ هم به نظر من درسته چون دیگه ارزشی نداره و هر کسی دیگه ارشد می خونه
اگر در قسمتی خودت پیشرفت کنی بیشتر موفق میشی
۱ رو هم سعی کن کم کنی و بیشتر مطالعه کنی و در زمینه ای خودتو به روز کنی
۲ هم اگر بقیه حل بشه و از نظر کاری بودن و سواد بتونی خودت رو نشون بدی کار کم نیست ( مطمئن باش کار کم نیست بلکه کننده کار کمه )
اگر تو زمینه ای مطالعه خوب داشته باشی برات کار هست مطمئن باش
فقط اولش کمی از انتظاراتت کم کن وتلاش بیشتری کن :)
موفق و شاد باشی :)
-
منم نظر کرگدن رو دارم. آرامشت رو به دست بیار. مطمئن باش بهت کمک میکنه به چیزایی که میخوای برسی.
-
یه سوال یعنی منم چند سال دیگه همین جوری می شم؟
البته مشروط بر اینکه الان نشده باشم!