اشکال این بحث های علم بهتر است یا ثروت اینه که همیشه اهل علم وقت دارن بشینن پاش
و هی زور بزنن که ثابت کنن نه آقا جون علم بهتره!
خدائیش اگه فقط یه وقتی یه کمی یه جائی یه جوری با پول های یه پدر بینوائی وقتی همه جا با همه مشکلات و همه جوره مایه گذاشتن از جگرش برای همه مخارج زندگی شما یه مدرک نمی دونم چی چی شناسی چی چی گرفتین درباره بهتر بودن علم یا ثروت صحبت نکنید و اجازه بدید اگه یه وقتی یه بحثی یه جائی یه جوری به علم و ثروت مربوط شد پدراتون بدور از چشم شما برن صحبت کنن! چون احتمالا اصلا جلوی شما که سالها پوستشون کنده شده تا شما اون مدرکه رو بگیرین حاضر نمی شن حرف دلشونو بزنن!
اینم درباره من:
اهل كاشانم
روزگارم بد نيست
تكه ناني دارم ، خرده هوشي ، سر سوزن ذوقي .
مادري دارم ، بهتر از برگ درخت .
دوستاني ، بهتر از آب روان
اهل كاشانم
پيشه ام نقاشي است
گاه گاهي قفسي مي سازم با رنگ ، مي فروشم به شما
تا به آواز شقايق كه در آن زنداني است
دل تنهايي تان تازه شود .
چه خيالي ، چه خيالي ، ... مي دانم
پرده ام بي جان است .
خوب مي دانم ، حوض نقاشي من بي ماهي است
پدرم نقاشي مي كرد .
تار هم مي ساخت ، تار هم مي زد .
خط خوبي هم داشت .
بقال محل پرسيد: چند من خربزه مي خواهي ؟
من از او پرسيدم : دل خوش سيري چند ؟
چيزها ديدم در روي زمين :
كودكي ديدم . ماه را بو مي كرد .
قفسي بي در ديدم كه در آن ، روشني پرپر مي زد .
نردباني كه از آن ، عشق مي رفت به بام ملكوت .
من زني را ديدم ، نور در هاون مي كوبيد .
ظهر در سفره آنان نان بود ، سبزي دور شبنم بود ،
كاسه داغ محبت بود .
من گدايي ديدم ، در به درمي رفت آواز چكاوك مي خواست
و سپوري كه به يك پوسته خربزه مي برد نماز
بره اي را ديدم ، بادبادك مي خورد
من الاغي ديدم ، يونجه را مي فهميد
در چرا گاه نصيحت گاوي ديدم سبز
شاعري ديدم هنگام خطاب ، به گل سوسن مي گفت : شما
سر بالين فقيهي نوميد ، كوزه اي ديدم لبريز سئوال
قاطري ديدم بارش انشاء
اشتري ديدم بارش سبد خالي پند و امثال.
عارفي ديدم بارش تنناها ياهو
روح من در جهت تازه اشياء جاري است .
روح من كم سال است .
روح من گاهي از شوق ، سرفه اش ميگيرد .
روح من بيكار است :
قطره هاي باران را ، درز آجرها را ، مي شمارد .
روح من گاهي ، مثل يك سنگ سر راه حقيقت دارد
امیدوارم دوستان بدونن که این بیوگرافی بخش هائی از سروده جناب سهراب سپهری است.