سال ۹۰ اینا بود، سال خوبی بود. یادمه که تازه تازه یک سالی میشد که بعد ترکوندن هارد دیسکم، اوبونتو نصب کرده بودم. یادم هم نیست کدوم نسخه بود. ۱۱.۰۴ یا ۱۱.۱۰.
مثل تقریبا هر تازهوارد/تازهکار دیگری فاز این رو داشتم که با ساخت یک توزیع جدید به این جامعه خودم رو اثبات کنم و از این دست خزعبلات (:
خلاصه که فروردین ماه ۹۱ بود که به صورت طوفانی (البته نه از نوع استاد طوفانش
) با «سیستمعامل جبیر» در این فروم حضور پیدا کردم و خب حواشی کم نداشت. بگذریم. گذشت. کم شیطنت نکردم و حقیقتا همون شیطنتا خواهناخواه در مسیر خوبی من رو انداخت.
چند سال بعدش، یعنی حدود سال ۹۳ دانشجو شدم و فرصت شیطنت خیلی کم شد؛ اما در عوضش وارد لاگ و پاگ و این داستانا شدم که آورده کمی هم برام نداشت. حقیقتا خیلی از دوستان رو از نزدیک ملاقات کردم و شناختم.
هدفم از نوشتن این موضوع چیه؟ هیچی. صرفا دلم برای این فروم تنگ شد و هیچکجا رو بهتر از «کافه اوبونتو» نیافتم که این چیزا رو درش بنویسم.
من همون شخصی هستم که در ۱۶ سالگی وارد اینجا شد، کلی شیطنت کرد و الان در نزدیکی اتمام ۲۵ سالگی، یک روز کاری شدید(!) رو گذروندم و در حالی که کم کم چشمام دارن از خواب بسته میشن، اومدم یاد ایام کنم. همین
~ محمدرضا حقیری.