ایده میخواستید ؟
کافه ای که میز و صندلی های چوبی اش را بیرون گذاشته ، چوب پر رنگ قهوه ای . آدما قهوه میخورن و گپ میزنن از زمین زمان و میخندن ، خنده های از ته دل . پیرمردی ک روزنامه میخواند و در انتطار صورت حساب است عصایش را هم ب میز تکیه داده است . کسی تلفن همراه به دست ندارد ، حتی روی میز ها هم گوشی ای نیست ! هوا کمی سرد و همه لباس زمستونی به تن ، برف میبارد ولی بدون باد ، کافه نزدیک خیابان است ، ماشین ها رد میشوند اما اهسته ، نمیخواهند ادم هارا خیس کنند ، یک تاکسی زرد ان طرف تر نگه داشته و راننده چمدون زنی را درون صندوق میگذارد ، مرد دست زنش را گرفته ، همسرش کمی نا خوش احوال است ، کودک انها از پنجره خانه اشان که کنار کافه است به مادرش خیره شده ، با نگاهی نگران . دختری کتاب میخواند و شکلات داغ میخورد ، میز کناری او پسری به اون خیره شده و لبخند میزند ، دختر متوجه اون نیست و ...
تا این حد جزییاتو میفهمه هوش مصنوعیتون هندل کنه ؟ 😂😂😂🤟