نظرات رو که خوندم دیدم خیلیا به وسیله صفر و یک با اوبونتو آشنا شدن، دست آقای سعید زبردست درد نکنه.
داستان آشنایی من با اوبونتو سه سکانس داره. سکانس ها از این قراره:
سکانس اول:
در دوران طفولیت یعنی سال های ابتدایی ( ۵، ۶ سال پیش) یک نفر از دوستای برادرم لپ تاپش رو خونه مون آورده بود.
انتظار داشتم که صفحه لود ویندوز ایکس پی رو ببینم اما جای اون نام موحودی رو به نام لینوکس دیدم...
اون آقا لینوکس رو روی سیستممون ریخت اما من کاری باهاش نداشتم (فقط یه بار رفتم توش ببینم چه بازی هایی داره
)
تو اون سن و سال که کارم فقط بازی کردن بود منو به لینوکس چه کار؟
سکانس دوم:
اول راهنمایی (۴ سال پیش) معلممون اوبونتو رو بالا آورد (نوشتم خنده ام گرفت
) و یه سی دی اوبونتو ازش خواستم بهم داد (تعریفش نباشه آدم خیلی گندیه هر چند این خدمت رو به من کرد اما حالم ازش بهم میخوره
). آقا سیستم بالا اومد دیلیت رو زدیم تا رفت تو اون صفحه آبی، منی که قبلم داشت میومد تو حلقم گریه ام گرفت. نمی دونستم چه غلطی بکنم. زنگ زدم به داداشم گفت چرا رفتی تو صفحه بوت چه کار داشتی به غلط کردم (معادل همونی که میدونین!
) افتاده بودم و آخرش گفت Esc رو بزن بیا بیرون.
دیگه حتی می ترسیدم به سی دی اش نگاه کنم.
انداختمش ته مهای جا سی دی.
سکانس سوم:
همین امسال، مهر یا آبان. همون معلم گند اخلاق >:(باز سر کلاس اوبونتو رو وا کرد و چهل پنجاه تا سی دی لینوکس که داشت رو بین کلاس پخش کرد.
به من یه دبیان و یه کوبونتو رسید. با سه تا سی دی اوبونتو دیگه ای که داشتم پنج تا سی دی که هیچ کدوم بوت نشد.
تا با سرچ تو گوگل دانلودش کردم برای یو اس بی و با انجمن هم آشنا شدم و درجا انجمنی شدم.
در راه رسیدن به یار مشقت های فراوانی را تحمل کردم (علاوه بر قبلیا):
۱. بوت نشدن سیستم با یو اس بی
۲. پارتیشن بندی کردنش
۳. نصب شد اما ویندوزم خراب شد
۴. نصب شد اما بوت نشد
تا سرانجام پس از یک سال تلاش خستگی ناپذیر به سرمنزل مفصود رسیدم و همینک که دارم این مطالب را می نویسم به سال های گذشته میخندم،
چرا ترسیدم؟
چرا زود تر به سراغ اوبونتو نرفتم؟
به امید روزی که بیخود از تجربه جدید نترسیم...