پس مشاعره ها ادغام شده.
درهمی در دست و دامن نداشت ساز و برگ خانه برگشتن نداشت
.
.
.
من به مردم داشتم روی نیاز گرچه روز و شب ، در حق بود باز
من بسی دیدم خداوند مال تو کریمی ، ای خداوی ذوالجلال
بر در دونان ، چو افتادم ز پای هم تو دستم را گرفتی ، ای خدای
گندمم را ریختی ، تا زر دهی رشته ام بردی ، که تا گوهر دهی
در تو پروین ، نیست فکر و عقل و هوش ورنه دیگ حق نمی افتد ز جوش
«اگه گفتید شاعر ابیات بالا کی بوده؟ راهنمایی هم شده»
صفای وجود "شین" بده.