اول از ميرزا محمد علي صائب تبریزی
مکش ز حسرت تیغ خودم که تاب ندارم ز هیچ چشمهٔ دیگر امید آب ندارم
خوشم به وعدهٔ خشکی ز شیشه خانهٔ گردون امید گوهر سیراب ازین سراب ندارم
چرا خورم غم دنیا به این دو روزه اقامت؟ چو بازگشت به این منزل خراب ندارم
در آن جهان ندهد فقر اگر نتیجه، در اینجا همین بس است که پروای انقلاب ندارم
مبین به موی سفیدم، که همچو صبح بهاران درین بساط بجز پردههای خواب ندارم
ترا که هست می از ماهتاب روی مگردان که من ز دست تهی، روی ماهتاب ندارم
ز فکر صائب من کاینات مست و خرابند چه شد به ظاهر اگر در قدح شراب ندارم؟
حالا رسیدیم به شعر از پروین اعتصامی
محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت مست گفت: ای دوست این پیراهن است افسارنیست
گفت:مستی, زان سبب افتان و خیزان میروی گفت: جرم راه رفتن نیست ره هموار نیست
من میخوام تو این تاپیک جمله های حکیمانه بزرگان را هم به کار برم
م؟
من وقتم را به اسراف گذراندم حالا او مرا اسراف میکند شکسپیر