- حالا بگو چی رُ جا گذاشتی؟ اینجا همه چیز هست، سی دیهای لایو، دی وی دی های اوبونتو و خانواده اوبونتو، با کوبونتوی کی دی ای ۴ و پارسیکس هم هست. خودمم چند تا توزیع دیگه مثل فدورا و اپن سوزی دارم که اگه کسی نخواد اوبونتو نصب کنه بشه یه کاری کرد...
- پژمان، چیزی که میخوام توی اینا نیست.
- ببینم نکنه رفتی یه توزیع فضایی بیاری! ببیـ.... ایـ.... ـشـ
- صدات داره قطع وصل میشه، خودم رو به جشن نصب اوبونتو میرسونم! خیالت تخت
- تلفن را قطع کرد. باید به سرعت میرفت و برمیگشت تا دیر نکند.
***
اتاقش، از نظر خودش همیشه مرتب بود اما نه با نظمی که خیلیها دوست دارند. یک میز کامپیوتر بود و کلی وسیله و یادداشت... پشت در که نبود، فقط لیست کارها نه چندان جالب به انتظار انجام شدن ایستاده بودند. به سراغ تختش رفت. اما آن را پیدا نکرد. پایین به جز یک سیدی و یک ماژیک برای نوشتن روی آن چیزی نبود. به سراغ کمدش رفت باز نبود! به نظر آخرین بارقه امید بود که میتوانست او را در برابر تسلیم در برابر نظم از نوع دیگر(!) نجات دهد و حالا جایی به فکرش نمیرسید که آن را دید. کنار وسایل کار و انواع سیدی و دی وی دیهای گنو/لینوکس بود... شاید هم جایش همانجا و درست بود: همیشه جزیی از کارش بود و برای همین متوجهش نشده بود.
***
با احتیاط طوری از کنار میز رد شد که به هیچ کدام از سیمهای برق نخورد. جشن خوبی شده بود. به نظر همه چیز درست از آب درامده و جشنی شلوغ پلوغ ولی خیلی گرم جریان داشت. این همه آدم، با رنگهای متفاوت – چه در لباس و چه در اندیشه - گرد هم آمده بودند برای یک کار و چقدر قشنگ همه به هم راهنمایی میدادند. در همین فکرها بود که یک نفر با یک کیس جلویش آمد و نزدیک بود که ترتیب آن شبکه کذایی برق را بدهد!. کیس را گرفت و یک «ممنونم» دوستانه تحویل گرفت. کیس را جابجا کرد و روی یک میز خالی گذاشت و آن را وصل کرد. و جالب بود که سوالی از او نپرسیدند. پژمان پیدایش شد. از سه راهی که دستش بود و صداهای آن عقب معلوم بود که آن سهراهی را برای چه میخواهد! پژمان تا او را دید و بعد زل زدن به بلوزش و گفت:
- همینه دیگه میگم بچه مایه داری رفتی از خود شرکت سفارش گرفتی!
فرصت نشد که جواب اورا بدهد... آن طرف یک نفر کمک میخواست و پژمان ناپدید شد. به هر حال فرصت وجود داشت؛ به خصوص برای آخر جشن که کارها میماند. به هر حال جشن نصب، جشن نصب بود. کمی جابجا شد که یکی از مهمانان را روبروی خودش دید:
- شما رفتین شرکت کانونیکال این رو گرفتید؟
- چطور مگه؟
- آخه دوستتون این رو گفت. بلوز با حالیه. به خصوص اون آرم اوبونتو.
نگاهی به پیراهنش کرد و گفت«اها... نه بیخیال... نه بابا من و سفارش خارج؟»
- پس ...
- میدانست چه سوالی پرسیده خواهد شد. از اول جشن چندین بار جواب داده و فقط جواب پژمان مانده بود! گفت «از همینجا گرفتم.»
- جدی، از کجا؟
- سفارش اینترنتی دادم... از linuxshop.ir
- خب دیدمش ولی از اینا نداشت...
- خب جدیدا سر نزدی نه؟ تازه علاوه بر این بلوزای اوبونتو مال بعضی دیگه از توزیعها رو هم داره... میخوای امتحان کن و هر چی دوست داری سفارش بده.
----
شما هم سر نزدید؟ یه سری به
http://www.linuxshop.ir شاید توزیع مورد علاقه شما توش باشه
* تمام شخصیت های این داستان به جز بلوز خیالی هستند!