انجمن‌های فارسی اوبونتو

لطفاً به انجمن‌ها وارد شده و یا جهت ورود ثبت‌نام نمائید

لطفاً جهت ورود نام کاربری و رمز عبورتان را وارد نمائید

نویسنده موضوع: یک داستان کوتاه...  (دفعات بازدید: 28412 بار)

0 کاربر و 1 مهمان درحال مشاهده موضوع.

lomion

  • مهمان
یک داستان کوتاه...
« : 13 اسفند 1386، 06:09 ق‌ظ »
- حالا بگو چی رُ جا گذاشتی‌؟ اینجا همه چیز هست، سی دی‌های لایو، دی وی دی های اوبونتو و خانواده اوبونتو، با کوبونتوی کی دی ای ۴ و پارسیکس هم هست. خودمم چند تا توزیع دیگه مثل فدورا و اپن سوزی دارم که اگه کسی نخواد اوبونتو نصب کنه بشه یه کاری کرد...
- پژمان، چیزی که می‌خوام توی اینا نیست.
- ببینم نکنه رفتی یه توزیع فضایی بیاری! ببیـ.... ایـ.... ـشـ
- صدات داره قطع وصل می‌شه، خودم رو به جشن نصب اوبونتو می‌رسونم! خیالت تخت
- تلفن را قطع کرد. باید به سرعت می‌رفت و برمی‌گشت تا دیر نکند.
*‌‌*‌‌*
اتاقش، از نظر خودش همیشه مرتب بود اما نه با نظمی که خیلی‌ها دوست دارند. یک میز کامپیوتر بود و کلی وسیله و یادداشت... پشت در که نبود، فقط لیست کارها نه چندان جالب به انتظار انجام شدن ایستاده بودند. به سراغ تختش رفت. اما آن را پیدا نکرد. پایین به جز یک سی‌دی و یک ماژیک برای نوشتن روی آن چیزی نبود. به سراغ کمدش رفت باز نبود! به نظر آخرین بارقه امید بود که می‌توانست او را در برابر تسلیم در برابر نظم از نوع دیگر(!) نجات دهد و حالا جایی به فکرش نمی‌رسید که آن را دید. کنار وسایل کار و انواع سی‌دی و دی وی‌ دی‌های گنو/لینوکس بود... شاید هم جایش همانجا و درست بود: همیشه جزیی از کارش بود و برای همین متوجهش نشده بود.

*‌*‌*

با احتیاط طوری از کنار میز رد شد که به هیچ کدام از سیمهای برق نخورد. جشن خوبی شده بود. به نظر همه چیز درست از آب درامده و جشنی شلوغ پلوغ ولی خیلی گرم جریان داشت. این همه آدم، با رنگهای متفاوت – چه در لباس و چه در اندیشه - گرد هم آمده بودند برای یک کار و چقدر قشنگ همه به هم راهنمایی می‌دادند. در همین فکرها بود که یک نفر با یک کیس جلویش آمد و نزدیک بود که ترتیب آن شبکه کذایی برق را بدهد!. کیس را گرفت و یک «ممنونم» دوستانه تحویل گرفت. کیس را جابجا کرد و روی یک میز خالی گذاشت و آن را وصل کرد. و جالب بود که سوالی از او نپرسیدند. پژمان پیدایش شد. از سه راهی که دستش بود و صداهای آن عقب معلوم بود که آن سه‌راهی را برای چه می‌خواهد! پژمان تا او را دید و بعد زل زدن به بلوزش و گفت:
- همینه دیگه می‌گم بچه مایه داری رفتی از خود شرکت سفارش گرفتی!
فرصت نشد که جواب اورا بدهد... آن طرف یک نفر کمک می‌خواست و پژمان ناپدید شد. به هر حال فرصت وجود داشت؛ به خصوص برای آخر جشن که کارها می‌ماند. به هر حال جشن نصب، جشن نصب بود. کمی جابجا شد که یکی از مهمانان را روبروی خودش دید:
- شما رفتین شرکت کانونیکال این رو گرفتید؟
- چطور مگه؟
- آخه دوستتون این رو گفت. بلوز با حالیه. به خصوص اون آرم اوبونتو.
نگاهی به پیراهنش کرد و گفت«اها... نه بی‌خیال...  نه بابا من و سفارش خارج؟»
- پس ...
- می‌دانست چه سوالی پرسیده خواهد شد. از اول جشن چندین بار جواب داده و فقط جواب پژمان مانده بود! گفت «از همینجا گرفتم.»
- جدی، از کجا؟
- سفارش اینترنتی دادم... از linuxshop.ir
- خب دیدمش ولی از اینا نداشت...
- خب جدیدا سر نزدی نه؟ تازه علاوه بر این بلوزای اوبونتو مال بعضی دیگه از توزیعها رو هم داره... می‌خوای امتحان کن و هر چی دوست داری سفارش بده.

----
شما هم سر نزدید؟ یه سری به http://www.linuxshop.ir شاید توزیع مورد علاقه شما توش باشه ;)

* تمام شخصیت های این داستان به جز بلوز خیالی هستند! :biggrin:

آفلاین Sajjad Baroodkoo

  • Badjoker
  • گروه راهبران
  • *
  • ارسال: 625
  • جنسیت : پسر
  • Linux means FREEDOM
    • Deviant Art Gallery
پاسخ به: یک داستان کوتاه...
« پاسخ #1 : 13 اسفند 1386، 06:14 ق‌ظ »
مثل تمامی متن های قدیمی، لومیون باز عالی بود :) :) :) :) :) \\:D/ \\:D/ \\:D/ \\:D/
حلقه ایرانیان اوبونتویی در فیسبوک [facebook.com/ubuntu.ir]

آفلاین mohi

  • گروه راهبران
  • *
  • ارسال: 1430
  • جنسیت : پسر
  • as in freedom
پاسخ به: یک داستان کوتاه...
« پاسخ #2 : 13 اسفند 1386، 09:28 ق‌ظ »
ممنون از لومیون... مثل همیشه عالی... :)

این عکسها رو دیدین؟:







توضیح واضحات: این آقای خوش تیپ من نیستم.  :P
امضای کوچکتر - انجمن زیباتر P-:

آفلاین spart

  • Full Member
  • *
  • ارسال: 102
پاسخ به: یک داستان کوتاه...
« پاسخ #3 : 13 اسفند 1386، 11:05 ق‌ظ »
ولی من که تو یه لباس مشابه این دیدمت. کلک  :D

آفلاین arashOio

  • عضو کاربران ایرانی اوبونتو
  • *
  • ارسال: 551
  • جنسیت : پسر
پاسخ به: یک داستان کوتاه...
« پاسخ #4 : 13 اسفند 1386، 04:04 ب‌ظ »
منم میخوام. عَََََـــــــــــــــــــــــرررررررررررررر منم از اینا میخوام
Humanity to others...

آفلاین Linux

  • Sr. Member
  • *
  • ارسال: 296
  • جنسیت : پسر
    • تبریزلاگ
پاسخ به: یک داستان کوتاه...
« پاسخ #5 : 13 اسفند 1386، 08:40 ب‌ظ »
به به موها رو هم صفا دادین
Before death knock on your door,share whatsoever you have.You can sing a beautiful song? sing it,share it.
You can paint a picture? Paint,share it ...
come across a man who has not much to share

آفلاین ناربه

  • ناظر انجمن
  • *
  • ارسال: 2033
  • جنسیت : پسر
پاسخ به: یک داستان کوتاه...
« پاسخ #6 : 13 اسفند 1386، 09:25 ب‌ظ »
۱- لومیون جان مثل همیشه بهترین پست هارو دارید. باز هم مرسی. عالی بود  \\:D/ \\:D/ \\:D/
۲- میدونستم آخرش این Linuxshop.ir به بلندی ها میرسه. ولی میدونم که خیلی کار های دیگه هست که باید انجام بشه. موفق و پیروز باشید آقای میردامادی.

 \\:D/ \\:D/

آفلاین Yakataz

  • Jr. Member
  • *
  • ارسال: 44
پاسخ به: یک داستان کوتاه...
« پاسخ #7 : 13 اسفند 1386، 09:48 ب‌ظ »
من یکی از این لباس ها میخوام کی موتونه برام بفرسته ها؟؟

هر که مبتونه به تا ادرس بدم

ممنون

آفلاین sorena

  • گروه راهبران
  • *
  • ارسال: 484
  • جنسیت : پسر
پاسخ به: یک داستان کوتاه...
« پاسخ #8 : 13 اسفند 1386، 10:31 ب‌ظ »
من یکی از این لباس ها میخوام کی موتونه برام بفرسته ها؟؟

هر که مبتونه به تا ادرس بدم

ممنون

نقل‌قول
شما هم سر نزدید؟ یه سری به http://www.linuxshop.ir شاید توزیع مورد علاقه شما توش باشه  ;)
In The World That Has No fences Or Walls , Who Need Gates Or Windows

آفلاین سعید زبردست

  • سعید زبردست
  • گروه راهبران
  • *
  • ارسال: 1052
  • جنسیت : پسر
  • سعید زبردست
    • وبلاگ سعید زبردست
پاسخ به: یک داستان کوتاه...
« پاسخ #9 : 13 اسفند 1386، 11:08 ب‌ظ »
 :)
عالی بود
وب سایت - وبلاگ - «آنان که می توانند انجام می دهند و آنان که نمی توانند، انتقاد می کنند ...»
قوانین و خط مشی رفتاری در انجمنهای اوبونتو ایران

آفلاین سعید زبردست

  • سعید زبردست
  • گروه راهبران
  • *
  • ارسال: 1052
  • جنسیت : پسر
  • سعید زبردست
    • وبلاگ سعید زبردست
پاسخ به: یک داستان کوتاه...
« پاسخ #10 : 13 اسفند 1386، 11:11 ب‌ظ »
پی کوبونتوش کوووووووووووو؟  :(
وب سایت - وبلاگ - «آنان که می توانند انجام می دهند و آنان که نمی توانند، انتقاد می کنند ...»
قوانین و خط مشی رفتاری در انجمنهای اوبونتو ایران

آفلاین ناربه

  • ناظر انجمن
  • *
  • ارسال: 2033
  • جنسیت : پسر
پاسخ به: یک داستان کوتاه...
« پاسخ #11 : 13 اسفند 1386، 11:21 ب‌ظ »
پی کوبونتوش کوووووووووووو؟  :(

منم میخوام

آفلاین ابراهیم

  • High Hero Member
  • *
  • ارسال: 1295
  • جنسیت : پسر
  • راه‌رو گر صد هنر دارد توکل بایدش
    • سلام!
پاسخ به: یک داستان کوتاه...
« پاسخ #12 : 14 اسفند 1386، 12:32 ق‌ظ »
تبریک می‌گم :)
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم     ...     موجیم که آسودگی ما عدم ماست

آفلاین mohi

  • گروه راهبران
  • *
  • ارسال: 1430
  • جنسیت : پسر
  • as in freedom
پاسخ به: یک داستان کوتاه...
« پاسخ #13 : 14 اسفند 1386، 12:50 ب‌ظ »
متشکرم از همه. سری KDE هم تو راهه. چیزهایی مثل گنو و فدورا هم که همین الان هم توی فروشگاه هستن.

ضمن اینکه تکرار توضیح واضحات این که من اون آقا خوش تیپه نیستم. ایشون لطف کردن و توی هوای سرد برای ما لباس‌ها رو پوشیدن تا ما ازشون عکس بگیریم و سرما خوردن!
امضای کوچکتر - انجمن زیباتر P-:

آفلاین Linux

  • Sr. Member
  • *
  • ارسال: 296
  • جنسیت : پسر
    • تبریزلاگ
پاسخ به: یک داستان کوتاه...
« پاسخ #14 : 14 اسفند 1386، 01:34 ب‌ظ »
mohi جان واقعا کار جالبی کردی منکه دفعه اول این لباسهارو توی لینوکش شاپ ایران دیدم فکر کردم رفتم سایت اصلی اوبونتو  :lolflag:
راستی برنامه ای برای فنجان و خودکار و جاکلیدی با آرم توزیع های لینوکس داری ؟
آرم توزیع های لینوکس رو صفحه ساعت دیواری یا مچی خیلی جالب میشه
Before death knock on your door,share whatsoever you have.You can sing a beautiful song? sing it,share it.
You can paint a picture? Paint,share it ...
come across a man who has not much to share