چرا اوبونتو کار می کنیم؟
قبلا گفتم چرا کار میکنم. ولی خب آدم هرچی که میگذره ممکنه مقداری از حرفاش تغییر کنه و دیگه طرزفکر سابق رو نداشته باشه.
الان بازم میگم چرا اوبونتو کار میکنم.
البته الان دیگه دبیان کار میکنم. در کل باید بگیم گنولینوکس. فقط چون انجمن مال اوبونتو بوده، سوال هم راجع به اوبونتو بوده. وگرنه هیچ فرقی نداره. هرکسی میتونه بگه چرا از گنولینوکس استفاده میکنه
چندوقتی هست که کلا دیگه دوست ندارم راجع به سایر سیستم عامل ها و مقایسهشون با گنولینوکس حرف بزنم. چون به این نتیجه رسیدم که گنولینوکس رو نباید در حد اونا پایین آورد. اونا بی ارزش تر از این حرفان که ما بخواهیم بگیم گنولینوکس فلان و اونا فلان. پس راجع به باقی سیستم عامل ها حرفی نمی زنیم
یادمه سه سال پیش (تقریبا) که به خاطر ناآگاهیم راجع به کپی رایت و حق تالیف و ... و عذاب وجدان از دزدی کردن برنامه هایی که دیگران براشون زحمت کشیدن (غیر از تفکر انحصاری یا آزاد طلبی اون افراد) تصمیم گرفتم دیگه فقط از برنامه های رایگان استفاده کنم. و خب سیستم عامل اولین برنامه ای هست که برای کار کردن با کامپیوتر، روی هارد بوت میشه. مسلما سیستم عامل رایگان باید نصب می کردم
هیچی دیگه. چند ماه قبلش با یکم سرچ کردن توی سایت P30Download رسیدم به سیستم عاملی به اسم اوبونتو ۱۲٫۰۴ و توجهم رو جلب کرد. گفتم بیام تست کنم ببینم چیه. نه میدونستم گنو چیه. نه لینوکس چیه و نه هیچ چیز دیگر. فقط و فقط چشمم به یه سیستم عامل رایگان افتاد و جذبم کرد. دانلود کردم و رایتش کردم روی یه DVD و اونو بوت کردم. اول بوت لودر بالا اومد. جالب بود برام. گزینه های زیادی در اختیارم میگذاشت. یه جورایی احساس کردم اونی که این برنامه رو درست کرده، خوب می فهمیده دیگران چی میخوان. برنامه بهت احترام میذاشت و آزاد میذاشت واسه انتخاب کردن. کلی آپشن و گزینه برای انتخاب. اوبونتو بوت شد. اون چراغ هایی که زیر کلمه ی اوبونتو روشن میشدن و سریع می رفتن، حس کار کردن سیستم عامل بهم میداد.
اوبونتو اومد بالا. واو! چقدر ناز بود. با رنگ های گرم و خوشگل. ولی سنگین بود.
یه خورده باهاش ور رفتم. این دکمه رو زدم. اون دکمه رو زدم. خیلی آسون و همه چیز دم دست بود. ولی به خاطر سنگین بودن و کارای زیادی که اون زمان الکی فشارشون روم بود، ریبوت کردم و برگشتم به ویندوز.
یه بار سیستم یکی از اقوام ویندوزش خراب شده بود. آوردش پیش من تا درستش کنم. دیدم کلا ویندوز بالا نمیاد. قرار بود عوضش کنیم که یهو گفت توی درایو C دیتای مهم داره. یهو یه چراغ روشن شد بالای سرم که گفت برو اوبونتو رو بوت کن. ویندوز بالا نمیاد. اوبونتو که میاد
. اوبونتو رو بوت کردم. دیتای مهمش رو از توی درایو C برداشتم و ریختم توی یه درایو دیگه (این قسمت ویندوزی شد اسماش هم ویندوزی ان خخخ) بعد هم ویندوزش رو عوض کردم و قضیه تموم شد. اینجا بود فهمیدم که لینوکس میتونه مشکلات ویندوز رو برطرف کنه. همون موقع ها بود که تازه فهمیده بودم اندروید هم برای پایه ی لینوکس هست. (با کاستوم رام ور می رفتم) گذشت و گذشت تا یکی از همکلاسی هام توی آزمایشگاه فیزیک، از من خواست یه تحقیق در مورد لینوکس براش پیدا کنم. رشته ی آیتی بود و ترم آخر. منم براش یه سرچ زدم و یه مقاله درست کردم و دادمش بهش. همون مقاله چشمم رو دوباره گرفت. فکر کنم اکثرا دیده باشنش. اوبونتو برای تازه کار ها
شروع کردم به خوندن. رسید به دستورات ترمینال. دیدین موقع هیجان یا استرس، چجوری معده و روده و همه چی میریزه بهم؟
منم همین جوری شدم. نه از ترس و استرس. از شادی و شوق (هیجان). همیشه دوست داشتم دستور بنویسم سیستم برام انجام بده. دوباره هوس کردم برم تستش کنم. اون موقع ۱۳٫۰۴ اومده بود. اونو دانلود کردم و بردم رو سیستمای دانشگاه هی بوت میکردم و ذوق میزدم. ولی روی سیستم خودم بوت نمیشد
اون موقع تازه اوبونتوتاچ اولیه توسعهش شروع شده بود. و من خیلی خوشم اومده بود ازش.
یه تابستون رو کلا لایو با اوبونتو کار می کردم. زمانی بود که خونه مون رو عوض کرده بودیم و نت نداشتیم. یعنی خط تلفن بهمون نمی دادن. گذشت تا شد آذر ۹۲ و اینترنت وصل شد. اینترنت که وصل شد این قضیه ی رایگان و کپی رایت و کرک و دزدی و ... شدت گرفت. در حدی که برای فهمیدن این موضوع، نامه نوشتم برای سایت رهبری تا در این مورد سوال کنم. جواب هم این بود که این برنامه ها بستگی به قرارداد بین دولت ها دارن. ولی خب قانع نشدم. شروع کردم سرچ کردن در مورد لینوکس. شاید بگم ۱ گیگ فقط وبگردی کردم (بدون دانلود. فقط تکست) و توی سرچ کردن رسیدم به مفهومی به اسم آزادی نرم افزار
در حدی جذبم کرد که کلا یادم رفت لینوکس رایگان هست و کلا شیفته ی آزادی نرم افزار شدم. طبق سرچ هایی که کرده بودم. واقعا گنولینوکس از نظر فنی از مک و ویندوز سرتر بود. ولی آزادی نرم افزار به ویژگی های فنیش می چربید
هیچی دیگه. شد بهمن ۹۲ و من اوبونتو ۱۲٫۰۴ رو نصب کردم روی سیستمم. جوری که نیاز به سوییچ بین لینوکس و ویندوز نبود. کلا وقتی من اوبونتو ۱۲٫۰۴ رو نصب کردم، کلا ویندوز کنار رفته بود. ولی بازم سنگین بود. بارها درایور براش نصب کردم ولی به مشکل میخورد. دیدم نه. یونیتی برای سیستم من سنگینه. در مورد باقی خانواده ی اوبونتو سرچ کردم. رسیدم به زوبونتو دیدم خیلی منابع کمی مصرف می کنه. زوبونتو ۱۳٫۱۰ نصب کردم. (اون موقع ۵ ماه از انتشارش گذشته بود) همه چی خوب بود. سیستم روون. بدون هنگ و لگ. بدون ویروس. بدون نیاز به ریبوت. بدون داغ کردن و صدا دادن فن CPU و ... هرچند توی زوبونتو هم با درایور مشکلاتی داشتم که توی همین فروم نوشتم و حل شدن
یادمه اولین دستوری رو که توی نت پیدا کردم رو برای اینکه یادم نره، گذاشتم توی یه فایل به اسم Archive.txt
هنوزم دارمش اون فایل رو. با ۴۱۷ خط دستور
عاشق این بودم که توی ترمینال دستور بنویسم و اجرا کنم. زوبونتو رو کلی شخصی سازی کرده بودم. تا رسید به انتشار ۱۴٫۰۴. ۱۳٫۱۰ رو به ۱۴٫۰۴ ارتقا دادم و وسط کار به مشکل خورد. مجبور شدم ۱۴٫۰۴ رو جدا دانلود و نصب کنم. بعد اون موقع خبر پلاسمای۵ اومد. من از KDE متنفر بودم. ولی با دیدن پلاسمای۵ نظرم عوض شد. خیلی خوشگل بود لامصب
چند ماه درگیر نصب کوبونتو بودم تا روی سیستمم جواب بده. تا اینکه کوبونتو ۱۴٫۰۴ روی سیستم اوکی شد. قبلش تقریبا تمام میزکارهارو تست زده بودم. ولی kde4 هم خوشگل بود هم سبک. باقیشون یا سبک و زشت بودن یا خوشگل و سنگین. ولی kde متعادل بود. ولی kde باعث شد کم کم ترمینال رو فراموش کنم. تا اینکه توی گروه تلگرام به یکی از بچه ها برخوردم (محمد امین) که راه حل ها رو متنی و دستور توی ترمینال میداد. باعث شد کم کم دوباره برگردم سراغ ترمینال. از yakuake شروع کردم. همیشه یه ترمینال کرکره ای دم دست بود تا کارام رو باهاش انجام بدم. و بزرگ ترین جهش لینوکسی من اینجا اتفاق افتاد. وقتی که کوبونتو ۱۵٫۰۴ رو نصب کردم و در کمال تعجب با یه توزیع ناپایدار (روی سیستم خودم) مواجه شدم. پلاسمایی که ۱ سال انتظارش رو میکشیدم و نابود کرد هرچی آرزو و باوری رو که داشتم
فدورا رو با پلاسما۵ تست کردم، نشد. مانجارو با پلاسما۵ تست کردم، نشد. کوبونتو هم که کلا نابود...
برگشتم روی زوبونتو. ولی شانس نداشتم. توی زوبونتو هم به مشکل خوردم. نمیدونم چرا با من لج میکرد. به پیشنهاد محمد امین دبیان نصب کردم.با میزکار mate. فریم ریت مانیتور من رو نمیشناخت. داشتم کور میشدم. دبیان بدون میزکار نصب کردم. فقط یه شل + ابزارهای اساسی سیستم. دیدم اینجوری نمی تونم کار کنم. روش xfce نصب کردم و دیدم خیلی ناجور شد و مشکلاتش زیاد شد. اعصابم خورد شده بود. نه میتونستم برگردم به کوبونتو (غرورم اجازه نمیداد خخخ) نه میتونستم زوبونتو رو نصب کنم. و نه دبیان با این میزکارها. یهو توی گروه حرف از اوبونتوکور شد. توزیعی که برای اینترنت اشیا بیشتر استفاده میشه. چون خیلی کم حجمه و ۹۰ بسته بیشتر داخلش نیست (اوبونتویونیتی ۲۸۰۰ بسته داره فکر کنم
) ولی اونم نصب نشد. توی این درگیری ها، اوبونتو مینی رو دیدم. مثل دبیان بود نصابش. نصب کردم. ولی دیگه چاره ای نبود. شروع کردم باهاش کار کردن. کم کم یاد گرفتم خودمو توی محیط متنی وفق بدم و یادش بگیرم. یک ماهی بود تقریبا که اوبونتو مینی داشتم که با آپدیت کرنل جدید یه خورده اذیت کرد. راستی بگم. روی اوبونتو مینی اپن باکس داشتم با یه ترمینال
بعد از مشکل کرنل که باعث میشد مثلا ده روزی یه بار یه هنگ شدید داشته باشه، دوباره تصمیم گرفتم بیام روی دبیان. ایندفعه دیگه از دبیان متنی نترسیدم. چون یک ماه اوبونتو مینی داشتم که مثل دبیان بود. منتها ۲۰۰ بسته توی دبیان کمتر نصب میشه نسبت به مینی و این یعنی ۱۰ ثانیه توی سرعت بوت سیستم من تاثیر گذاشت
اولش بین دبیان و آرچ موندم. چون هر دوتا کمترین تعداد بسته رو نصب می کنن. و تقریبا مثل همن. و بعد به خاطر پایداری بیشتر دبیان، دبیان نصب کردم.
اینکه میگم طرزفکرها عوض میشه، اینجاس. منی که عاشق kde شده بودم. الان i3 دارم و ۹۰ درصد محیط دسکتاپم رو متن و ترمینال تشکیل میده.
منی که بعد از نصب توزیع، ۱۰۰ ها برنامه نصب می کردم، الان توزیعی رو انتخاب می کنم که کمترین بسته رو داشته باشه.
چون حس میکنم اینجوری گنولینوکسی ترم تا قبلا. البته تو این مورد خیلیا با من مخالفن. نظرشون محترم. ولی من به چیزی رسیدم که واقعا برام باارزشه
دلایلی که من به این سمت کشیده شدم هم زیاد هست که خب اینجا جاش نیست. فقط قرار بود بگم چرا اوبونتو/دبیان کار می کنم.