واقعا بحث جالبیه. شاید من که یه اوبونتویی هستم نمیتونم بگم که چرا نمیرم از XP (و نه ویستا!) استفاده کنم.
شاید دلیلش یکی دوتا نباشه.
واقعا نمیدونم چرا به هرکی میرسم یه نسخه از لینوکس رو میدم. کاری که هیچ وقت برای ویندوز نکردم.
روی لپ تاپ من نوشته
Designed for Microsoft (R) Windows (R) XP
ولی به راحتی دارم از Ubuntu توی اون استفاده میکنم بدون این که درایوری نصب کنم. مشکل من فقط جلوه ها بودن که چون پردازندهی گرافیکیم توی Blacklist برنامهی compiz قرار داره. اما گیریم که من یه لپ تاپ داشتم که روش نوشته شده بود
Designed for Ubuntu
اگر یه ویندوز مثلا Microsoft Windows Vista یا Microsoft Windows 95 روش نصب میکردم، آیا به نصب درایورها نیاز نداشتم؟ حالا اگه مشکل متشابه توی اوبونتو پیش میومد میشد با کلی تایپ حلش کرد ولی برای Windows هیج راهی وجود نداشت.
چون من برنامه نویس جاوا میشدم، یه دوست بهم پیشنهاد کرد که برای خلاصی از ویندوز! به لینوکس بیام. نمیدونید چقدر سخت بود وقتی دوستم بهم زنگ میزد و میگفت کامپیوتر من خراب شده در حالی که جواب من بهش این بود که ویندوزت رو عوض کن! هیچ چیز سخت تر از اعصاب خوردی این نیست که یه بلوتوث دیواس خریدم و چون نتونستم درایورش رو نصب کنم و به موبایلم فایل بفرستم، یکی دیگه خریدم!!!
اما جدا از اون پیشنهاد من توی حواشی جشن گاتسی با اوبونتو آشنا شدم. از اونجا که حمایت از اوبونتو رو دیدم که کاربر های خانوادش انجام میدادن، یه اوبونتو دانلود کردم و اونوقت بود که اونقدر مجذوبش شدم که به سیستم عامل رسمی من تبدیل شد.
راستش من از ویروس نمیترسیدم چون کاملا رعایت میکردم!!! وقتی هم ویروسی میشدم یا خودم دست به کار میشدم و پدر ویروس رو در میاوردم! یا این که ویندوز رو دوباره نصب میکردم! پس امنیت دلیل خوبی برای این انتقال من نبود.
از خط فرمان اون اوایل خیلی میترسیدم با این تو خط فرمان ویندوز بزرگ شده بودم! ولی بعد مدتی خیلی از کار هام رو توی اون انجام میدم! مثلا:
nautilus ~/Music/Fariborz\ Lachini/
و این شاید یکی از ابتدایی ترین توقعاتی باشه که از محیط گرافیکی میره.
این که بعضی ها میگن توی یک سیدی برنامه های ویندوز خیلی برنامه هست و خیلی راحت نصب میشن! شاید تاحالا یه سیدی از برنامههای اوبونتو روی سیدی رو ندیدن! وقتی میذاریش توی Cd Drive، خیلی سریع به مخازن اضافه میشه و برای نصب حتی اون Next Next ها رو هم نمیخواد بزنی! کافیه جلوی اسم اون برنامه توی Add/Remove یه چک بزنی! همین! این سخته؟
چقدر لذت بخشه وقتی توی یه فایل مینویسی
#include <iostream.h>
int main(){
cout << "I Love Ubuntu";
return 0;
}
و بعد با برنامهی g++ اون رو کامپایل میکنی بدون این که بخوای برنامه ای نصب کنی! یا اسکریپت های پایتون رو با یه دستور اجرا کنی!
این که هر کاربر مجوز های خودش رو روی فایل هاش میذاره برام خیلی جالب بود.
این که وقتی فایر فاکس من Crash میکنه ولی من میتونم همچنان توی netbeans برنامهی خودم رو بنویسم خیلی چالب بود.
این wget برام خیلی جالب بود.
من اهل بازی نبودم و نیستم اما میدونم که بازی ساز ها دنبال پول هستن و نه آفرین! پس هزنه هاشون رو جایی انجام میدن که باز خوردشو بگیرن و اون اکثریت جامعست که ویندوزه و نه سولاریس و مکینتاش و لینوکس!
برای من خیلی جالب بود که کیبرد فارسی استاندارد رو بهم میده! چون حد اقل میدونم روش کارشناسی شده!
برام جالب بود که توی بوت لیست گرابم هم ویندوز بود هم اوبونتو! اگه شما بعد از نصب ویستا، XP رو نصب کنید چه اتفاقی میافته؟ این درصورتی هستش که اوبونتوی من به رقیبش اجازهی رقابت میده و اون رو در کنار خودش میپذیره.
من در دنیایی بودم سرشار از خود خواهی! من Live Messenger رو فقط توی ویندوز داشتم! ولی pidgin رو هم توی ویندوز و هم توی اوبونتو! همین طور Open Office.
من ویندوز رو تموم کرده بودم!!! هیج جاییش برام تازگی نداشت! تنوع من با تغییر تم بود! هیچوقت دو تا میز کار توی ویندوزم نداشتم اما الان هم gnome رو دارم و هم KDE و خیلی راحت میتونم میز کار های دیگه ای رو هم داشته باشم.
من توی اوبونتو با مشکل کمبود رم مواجه نشدم هیچوقت!
و من در نهایت مجزوب آزادی شدم!
وشاید در نهایت کار، این کفهی آزادیه که به همهی اون ها سنگینی میکنه!